فرهنگ و هنر

نوشته هایی از: کژال خردمند «کژین»

بامداد است و من در میان واژه ها به تمنا نشسته ام …
****
در فراسوی مرزهای دیدارت به انتظار نشسته بودم
آمدی
اما!!!
انحلالی در احساست یافتم
فارغ شده بودی تو
و من نمی دانستم
مرگ از آلزایمر بهتر است.
****
دیگر نمی شناسم تو را !!!
در جَدلم
از من تا چشم کار می کند دور شده ای
همانند آذری شده ام
بی آشیانه تر از باد
در
تنهایی عمیق
با مغز و استخوانم در  سوگت می گریم !!!
****
چند صباحیست گذر هر روزت را، در ساعت شخصیت متر می کنم
لیکن !!!
چیزی جز خط ممتد سفید نمی بینم
اما!!!
باز می آیم به گلوگاه دیدارت
و
در آخر شادمان با یادت روی آن نیمکت سرد می ماسم!!!
****
تلفیقی از تشویش و تعشق !!!
بدترین حالت من
آن زمانیست که خواب تو را می بینم
و !!!
مگسی، مزاحم احوالم می شود
من!!!
بدون اجازه عاشقت شدم
آن هم
نه در یک نگاه
بلکه!!!
هزاران نگاه بی گناه
آن تابستان در گرماگرم نگاهت گم شدم
داشتم بە تکه ای از وجودم نوش می کردم شیرەی جان!!!
آن شامگاه با چشمانی شسته دیدم تو نیز دلت لرزید
چگونه از تو گریزم!!؟
تا
وقتی این تمنا در
در من است!!؟
****
نبض ساعت می تپد
گریه در خون می جهد
عشقت در جان می تند
اما !!!
پاهای باد  مجروح اند
تا
از تو
برایم مرهمی بیاورند
بیا!!!
و فروردین دلم را دوباره اسفند کن !!!
****
همانند موجی بر احساسم شتک می زنی
کاش یک لبخند زیبا
یک سیگار بدون دود
یک اتاق متروکه
و عمری که با تو سپری شود
زیر سقف آسمانی بدون کرکره بود!!!
****
در ملاقات اول
” نرمال”
“چه واژه ی ابلهانه ای است”
برای کسی که تا ابد می خواهی در آغوشش
بِتَمرگی!!!
****
با من آغاز کن ای رفیق
من تمام روزهای هفته را دوست دارم
به جز غروب جمعه ها
که
دل را عمریست به یغما برده اند!!!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا