خبرهای سیاسییاداشت ها

رفتار«کریمانه» با مردم کردستان و درس های آن

صلاح الدین خدیو

«تا زمانی که عبدالکریم قاسم در بغداد باشد، عبدالکریم ورهرام هم در مهاباد خواهد بود.» تیمسار عبدالکریم ورهرام روز 24 تیر 1337، یک روز پس از کودتای ضد سلطنتی عراق، در اجتماع مردم در میدان شهرداری مهاباد سخن فوق را بیان داشت.

 

سقوط ملک فیصل و روی کار آمدن رژیم جمهوری در عراق با گرایشات ضد غربی و زمزمه بازگشت پیروزمندانه ملا مصطفی بارزانی پس از 12 سال تبعید در شوروی، شور و شوقی کم نظیر در فضای سیاسی کردستان برانگیخته بود.

کاربدستان حکومت شاه و در راس آنها ورهرام به عنوان فرماندار نظامی مهاباد – به شمول تمام شهرهای جنوب استان آذربایجان غربی – نگران این موضوع و بازگشت شهر به فضای سیاسی سال های 1320 تا 1332 بودند.

سال هایی که طی آن احزاب و جریانات سیاسی نظیر جمعیت احیای کرد، حزب دمکرات و جمهوری کردستان شکل گرفتند. با وجود سرکوب های سال 1326 در دوران مصدق دوباره سازمان های حزبی احیا و شور و نشاط سیاسی مجددی پدید آمد.

با مشاهدەی این احوال شاه در سال 1334، یک نظامی عالیرتبه را در مقام فرماندار نظامی یا استاندار دوفاکتوی مهاباد و حومه منصوب کرد.

ورهرام پس از یک دورە سرکوب و خفقان شدید و مخصوصا دستکاری وقیحانه در نتایج انتخابات مجلس هفدهم آمد که بجای صارم الدین صادق وزیری کاندیدای حزب دمکرات و توده، سید حسن امامی امام جمعه دربار از صندوق درآمد.

اما وی علیرغم خوی نظامی و طبیعت خشن و وابستگی به دستگاه، سربازی به معنای واقعی کلمه؛ وطن پرست بود.

نه آمده بود به رسم معمول جیب خود را پر کند و نه این که کار کارمندی معمول خویش را بکند و سپس پی کار خود برود.

وطن پرست و ملی اندیش به این معنا؛ که کسب رضایت مردم کردستان را سرلوحه قرار داده و می دانست رضایت مردم به معنای تقویت حکومت و ترقی و تعالی ایران است. مهاباد ورهرام ظرف پنج سال زیر و رو شد، هفت خیابان جدید ساخته و تمام استعداد نیروی رزمی پادگان بجای سرکوب مردم برای عمران شهری بکار رفت.

ورهرام گورستان های قدیمی را انتقال داد و در زمینه بهداشت و درمان و دسترسی به آب شرب سالم‌ گام هایی بزرگ برداشت.

در روزهایی که فرماندار نظامی تهران – سلف ساواک بدنام – به ریاست سپهبد بختیار لرزه بر قلب ها می انداخت، فرماندار نظامی مهاباد علیرغم برخی اشتباهات، در قلب مردم‌ جای گرفته بود.

رفتنش هم اینطور شد که در سال 1339 شاهپور غلامرضا برادر شاه که ارتشی بود به مهاباد آمد. غلامرضا از بی توجهی مردم به خودش و ” اعلیحضرت ” در عین عنایت به ورهرام خشمگین شد و در بازگشت ترتیب برکناری و انتقال تیمسار را داد.

این روزها که بحث انتصاب استاندار آذربایجان غربی مطرح شده، داستان فوق سخت خواندنی و عبرت آموز است. گویا مسئولان ستادهای پزشکیان نامەای نوشته و خواهان معرفی یک “استاندار ترجیحا بومی ” برای آذربایجان غربی شده اند.

کیست که نداند مقصود چیست! مقصود انتخاب گزینه ای قوم‌ گرا و ضد ملی بر خلاف رضایت و خواسته عموم است. تازه اگر مصداقی تر بنگریم، مراد چند اسم خاص است که در گذشته در جاهای مختلف استان مسئولیت داشته و کارنامه ای ضعیف و تفرقه انگیز بر جای گذاشته اند و اکثریت مردم خاطرەای خوش از آنان ندارند.

اکثریتی اعم از کُرد و ترک و آشوری و ارمنی که از بحث های سیاسی و کنش های قومی خسته و دنبال کار و تلاش و آبادانیند.

کسانی که این نوع کارزارها را راه می اندازند، خودپرستانی جاه طلبند که توسعه و ترقی استان مد نظرشان نیست، بلکه به منافع شخصی و دیدگاه های تنگ نظرانه قومی و قبیله ای می اندیشند.

در خارج از مرزها عبدالکریم قاسم ها هستند و مردم به آسانی شرایط زندگی خود را با آنها مقایسه می کنند. از این رو جایی برای بازگشت به گذشته و اشتباه و آزمون و خطا نمانده است.

مسعود پزشکیان که در هنگام والی گری ورهرام در مهاباد خردسال بود، لابد وصف رفتار کریمانه عبدالکریم را از پدر و مادر و بزرگان دیگر شنیده است؛

باشد که با الهام از این تجربه موفق، مدیری شایسته، کاردان و مقتدر را از مرکز کشور راهی ارومیه سازد و برای همیشه به این مباحث مبتذل خاتمه دهد!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا