حبیب الله مستوفی
_ استاد حبیب الله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان در تازه ترین مطلب خود به مناسبت شروع سال تحصیلی ۱۴۰۴/۱۴۰۳ مطلبی به نگارش درآورده است که در ادامه میخوانید:
ای فغان در گلو گُم کرده راه
ای زبان بی زبانان، ای نگاه
ای مرا با یادتان پیوند ها
در میان گریه و لبخند ها
(پرتو کرمانشاهی)
دوباره بارهٔ مهر از راه می رسد تا بار بگشاید و بَیرقِ کسب علم و دانش را بر افراشته در گذر نسل و عصر دست به دست کند.
نگاه به دو رُخداد، یکی کوچک و درقاب محلی و دیگری بزرگ و با ابعادی ملی و فراتر باعث تولد این نوشته شد. نخست گذری اتفاقی بر بقایای پیکرهٔ پریشان و پر از آبِ چشم دبستان و دبیرستانی در زادگاهم شهر پاوه؛ (خاطرات )
دوم برگزاری انتخابات و انتخاب نهمین رئیس جمهور کشور که خالق پارهٔ دوم نوشته(خطرات) گردید. اما و هزار اما آنچه این دو را به هم پیوند داد و به عبارتی بیت الغزل نوشته است ،حال ناخوش آموزش و پرورش است.
نخست؛ خاطرات
خستگی آفتاب عصرگاهانِ واپسین روزهای شهریور را از پرتوهای نه چندان گرمَش بر بر و دوش حس می کردم، از خانه بیرون زده درمحوطهٔ وسیع و مخروبهٔ دبستان شهدای ۱۴ اردیبهشت (کورش کبیر سابق) مبهوت بقایای دیوار نوشتهٔ به جا مانده از روزهای پر هیاهویش شدم که به زحمت قابل خواندن است؛ «ای بچه های باهوش، تمیزی و نظافت هرگز نشه فراموش»
مخاطبین آن روز این پیام اینک دههٔ پنجم زندگی را می گذرانند و دست در گریبان معیشت خاطرات را مرور می کنند. این دبستان با قدمت بیش از نیم قرن در زمرهٔ مدارس خوب شهر تا چند سال قبل فعال بود. مصاحبهٔ خود را با مرحوم حاج قادر بیگ نجفی به یاد می آورم که با شوق بسیار منزل مسکونی و محوطه اش را به آموزش و پروش اهدا کرد و سوگمندانه اینک ویرانه ای است منضم به محوطهٔ وسیع و رها شدهٔ این دبستان و مدرسهٔ راهنمایی تخریب شدهٔ عصمت، آکنده از زبالهٔ رهگذران.
ملاقات بعدیم با دیبرستان شهدای هشتم آبان (محمدرضاشاه سابق) بود، دبیرستان خودم هم به عنوان دانش آموز (پیش از ۵۷) و هم در کسوت دبیر ( تا سال۸۱) اجزای فرتوت این بنای ویران از خاک و خشت تا باقی ماندهٔ پله های سنگی، محل ساختمان دو طبقه با سقف شیروانی، ویرانهٔ محل آزمایشگاه دبیرستان، همه در برابرم ایستاده، یک پارچه زبان شده اند و شادی و شِکوَه را باهم آمیخته اند.
صدای مدیران و معلمان سالهای دور درگوشم می پیچید و پرسش های درسی دانش آموزانم در محوطه طنین انداز است. تحمل این دیالوگ ها را نداشتم به ناچار از محوطهٔ درهم ریخته دور شدم و از فاصلهٔ دور (جاده گردشگری) چشم در چشمان بی فروغ این آموزشگاه ۷۰ ساله دوختم. از دور تنها پلکان های مخروبه اش پیدا بود و بس. چه باید گفت و چه باید کرد؟ ابیات مولانا را زمزمه کردم؛
من میان گفت و گریه میتَنَم
یا بگریم یا بگویم چون کنم؟
دوم؛ خطرات
چهاردهمین انتخابات غیر منتظرهٔ ریاست جمهوری به دلایلی متفاوت بود، سرانجام پس از کش و قوس های پیدا و پنهان بارقه های اصلاح و تغییر پدیدار شد و جمعی امیدوار، رئیس جمهوری با اندک نگاهِ متفاوت را بر صدر قوهٔ مجریه نشاندند.
خوشبختانه رئیس جمهور محترم از ابتدا به اهمیّت آموزش و پرورش در ساماندهی بهینهٔ کشور اشارات خوبی داشتند تا جائیکه ریشهٔ بسیاری از مشکلات جاری و ساری در جامعه را به آشفتگی در این سازمان و نهاد پر مشتری نسبت دادند و باعث شد تا بسیاری بگویند؛ «جانا سخن از زبان ما می گویی» اینک و بعد از تشکیل دولت معدل گفت و شنودها و اقدامات از رصد شایسته و بایستهٔ جایگاه بزرگترین نهاد متولی آموزش، تعلیم و تربیت کشور حکایت نمی کند (اگر چه هنوز زمان در دسترس است) لاجرم معلمان، دانش آموزان و خانواده ها احساس خطر می کنند.
جناب آقای رئیس جمهور به عنوان پزشکی حاذق از بیماری ها در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی ،فرهنگی و اجتماعی در کشور پرده برداشته اید، دستمریزاد. اما بازهم در قامت یک پزشک و اینک رئیس دولت و واقف به اطلاعات، آمار و تجارب داخلی و خارجی، نیک می دانید که حل تمام آن مشکلات وابسته به نسخهٔ درمانگر شما برای آموزش و پرورش است. پس از قریب نیم قرن، روندهای پُر بهای بی بازده را متوقف کنید، لقلقه های زبانی و نگاه ویترینی به معلم و موم آسا به دانش آموز کارایی خود را از دست داده و نه تنها جواب گو نیست بلکه چون خوره می تواند از درون ستون های سترگ فکری را هم از پای درآورد. هیچ وفاق پایداری در جامعه ای که کودکان و دانش آموزانش در مدارس مشق مهارت های زندگی از جمله گفتگو، نقد و مدارا نکنند شکل نمی گیرد، اگر معلم خود را در انتهای سطح شیب داری در نهایت تنگنای منزلتی و معیشتی تصور کند که فریادش به جایی نمی رسد، نمی تواند منادی وفاق شود.
سخن به درازا می کشد در یک کلام حال ناخوش آموزش و پرورش خاربُنی است در مسیر توسعه و تعالی هر کشوری و بویژه کشور ما، امروز و فردا کردن ها برای کندن این خار، همه را راهی راهی بی سرانجام خواهد کرد. به گفتهٔ مولانا؛
همچو آن شخص درشت خوشسخُن
در میان ره نشاند او خاربُن
ره گذریانش ملامتگر شدند
پس بگفتندش بکن این را نَکَند
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
چون به جِد حاکم بدو گفت این بِکن
گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درختِ خارِ او محکم نهاد
تو که میگویی که فردا این بدان
که به هر روزی که میآید زمان
آن درخت بَد جوانتر میشود
وین کننده پیر و مضطر میشود